نوای وبلاگ


برای استفاده از موزیک بالا در سایت یا وبلاگ خود از کد زیر استفاده کنید صوت بالا متغیر می باشد. ،
برای دانلود کلیپ کامل و تصویری صوت بالا اینجا کلیک کنید

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

زنده باد تساوی !!!!


ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند :حالا که اینقدر اصرار می کنید ، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان انقدر مهربان شدند .وقتی به خود آمدیم عین آنها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید بهش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب و کتاب هایی که مهم بودند ...
با رئیس دعوایمان می شود و اخم و تخم هایش را می اوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم . ماشین ما هم خراب می شد قسط وام های ما دیر می شد ...دیگر با هم مو نمی زدیم .آنها به وعده هایشان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همه ی کارهایمان مثل آنها شده بود فقط نه! خدای من سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا ؟ تپانچه ی ماشه نقره ای ؟چاقوی قلاف فلزی ؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم ، گم کرده بودیم. همان ارثیه ای که هر مادری به درخترش می داد و خیالش جمع بود که تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلوله ی الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق ،یک جایی تو راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم مردها با سیاست درهای باز، نابودش کرده بودند .حالا ما و مردها روبروی هم بودیم . در دوئلی ناجوان مردانه و مهارتی که در آن مردهای تنومند را به زانو در می آوردیم.،در عضله های روحمان جاری نبود. سال ها بود حسودی اشان می شد. چشم نداشتند ببینند که فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم در معادله ی که پایاپای نبود،شرکت کنیم .می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خود بخشیدن کیف کنیم.
بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی ،عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم.
زنانگی فقط مهارت فریفتن و آراستن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را نمی دانستیم.
مادر بزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست. وقتی زنی از شوهرش از بی ملاحظگی ها و درشتی های شوهرش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادر بزرگ خیلی آرام می گفت مرد است دیگر، از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن  نیست .مادر بزرگ می دانست که مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان ، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطیف است.
مادر بزرگ می گفت :کار زن ها با خدا آسونه. مردها باید از راه سخت بروند. راه میان بری بود که زن ها آدرسش را بلد بودند یک راست می رفتند نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کرده ایم .
به هر حال ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می شیم. رئیس شرکت به ما بن فروشگاه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت نایلون ها رو می بریم و با بقیه ی همکار های شرکت که آنها هم بن داشته اند و خوشبختی، غیبت رئیس کارگزینی رو می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را در می آوریم و بلند و بلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه .
چقدر مادر بزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شست و می پخت .حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم .
افتخار آمیز است که ما الان هم راننده ی اتوبوس هستیم ،هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد .
هورا ! ما هر روز توانا تر می شویم 
مرها مهارت جمع بستن مارا خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با هم انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را توی اتوبوس حفظ کنند ،ما با یک دست ، دست بچه را می گیریم، با دست دیگر خرید ها را ، گوشی وموبایل بین گردن و شانه و کارهای اداره را راست و ریست می کنیم افتخار آمیز است .
دستاورد بزرگی است این که ما مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی ، یکی مان شب تو رختخواب مثل کنده ای چوب راهت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند چون دست و پاهایش درد می کنند چن صورت اشک آلود بچه ای می آید جلوی چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده در مهد کودک ...همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش.
نیمه ی گمشده  شب ها خواب ندارد می افتد به جان زن،مرد اما راحت است خودش است نیمه ی دیگری ندارد.
زن گیج و خسته تا صبح بین کسی و که شده و کسی که بود دست و پا می زند.
مادر بزرگ سنت زده و عقب افتاده ی من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند ؟
ما همه به حق و حقوقمان رسیده ایم !.
زنده باید تساوی !!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر